>>> وبلاگ آینه های روبرو



Che Cheguera


نظرم در مورد نوشته آزادی در انقلاب بهاری ( وبلاگ آینه های روبرو)راستش را بخواهید عناوین و تحصیلاتش را که گوشه بلاگ دیدم مخ ام سوت کشید. راستی میشود تا بدین حد کار کرد آنهم در کشوری که واسطه ها حرف اول و آخر را می زنند؟ حتما میشود که او انجام داده است و به آن مفتخر است که باید باشد تا همه ارزش "تولید گر" را بدانند .او آشنای نادیده ایست که از چند وقت پیش روایت ش را از زندگی و همچنین انقلاب مینویسد . روایتی که مینویسد نوستالژیک و به تعبیر من خودفریبانه است. خودفریبی که از یک روانشناس بالینی بعید است و من را به یاد این گفته طنز می اندازد که " آگاهی موجب انقلاب میشود ولی نا آگاهی هم موجب انقلاب میشود " . درونمایه نوشته هایش اینست که "ما" یعنی چپی هایی که درگیر انقلاب 57 بودیم چیز زیادی نمی خواستیم ،"ما" فقط کمی آزادی و حق نفس کشیدن در فضای آزاد را میخواستیم ولی "آنها" یعنی حکومتی که پس از انقلاب به قدرت رسید با سنگ و گلوله و اعدام از ما پذیرا شدند. اینکه صف "ما " از "آنها" کجا از هم جدا میشود و چه کسانی و چه گروههایی در این بین هستند از نظر من یک نگرش سیاسی شخصی است و در حال حاضر من، دلمشغول تفکیک آن در این نوشته نیستم ولی چرا خودفریبانه ؟روایت امید حبیبی نیا از انقلاب روایت انسانی است که انقلاب 57را امری غیر پلورالیستی می داند او در واقع شعار "همه با هم" را در مورد انقلاب باور کرده و به آن عمل کرده است ولی صحبت از نارفیقانی میگوید که رندانه در موقع تقسیم غنایم دوستان شان را به جوخه اعدام سپردند. حرفی که امید میزند روایت کلیشه ای و پذیرفته شده از طرف کسانی است که من به آنها میگویم "ما " !!اما آیا صف "ما" از "آنها" در بستر انقلاب 57 تفکیک شد و یا این تفکیک از زمانهای بسیار دور انجام شده بود ؟ به نظر من این تفکیک از سالها پیش از انقلاب نه فقط در درون زندان های شاه بلکه در بستر جامعه انجام گرفته بود. زیاد نمیخواهم دور را نگاه کنم و بگویم از انقلاب مشروطیت . کافی است که کتابهای خاطرات زندانیان سیاسی دوران شاه توجه کنید . به عنوان مثال "درد زمانه " عمویی به عنوان یک توده ای و یا "من یک شورشی هستم " سماکار به عنوان یک فدائی . حتی تفکیک های جزئی تر یعنی تفکیک دو جناح حکومت یعنی اصلاح طلبان " از "اصول گرایان " هم سالها قبل از انقلاب در جریان فعل و انفعالات سیاسی انجام یافته بود ، برنده این فعل انفعالات در سالهای پیش از انقلاب 57 و پس از آن جریانی است که بعد ها "اصلاح طلبان" نامیده شد – لاجوردی و خلخالی قبل از انقلاب خدمتگزار جناح اصلاح طلب بودند و این به هیچ وجه اتفاقی نیست. جناحی که بعدا اصلاح طب نامیده شد توانسته بود با برقراری ارتباط سیاسی با سردمداران دنیای غرب و همچنین دریافت تأیید ضمنی اتحاد شوروی وجاهت سیاسی پیدا کند. از نظر من لاجوردی و خلخالی سناریو انقلاب را فهمیده بودند و آگاهانه !! به خدمت جناح برنده آن یعنی حزب الله( اصلاح طلبان) درآمدند. همانطور که جناحی که بعدا اصول گرا نامیده شد نتوانست این تایید را از طرف قدرت ها داشته باشد و دست به دامان توبه نامه نوشتن در زندان شاه شد.امید این واقعیت بدیهی را عمدآ فراموش میکند که انقلابی که "ما" به ظاهر در گیرش بودیم با انقلابی که "آنها" در گیرش بودند از نظر ماهوی متفاوت بود- اصولا یک انقلاب نبود – دو یا چند انقلاب همزمان بود – مانند اکثر انقلابات هر کسی خر خودش را می راند – و اما ملت شریف و کاسب کار ایران طبق معمول طرف برنده را گرفت. چرا؟ دلیلش پیچیده تر از آنست که بخواهم در اینجا بگویم ولی نکته اصلی اینست که بدنه اصلی جامعه شریف و کاسب کار ایران تا وقتی که از پیروزی انقلاب و حمایت خارجی از آن اطلاع نیافت به جریان انقلاب نپیوست و به جز روشنفکرها ، دانشجویان و دانشگاهیان و بخش کوچکی از کارگران و عده قلیلی از فرهنگیان و البته از طرف دیگر بازاریان و روحانیت(بخوانید آخوندها) تا اوایل سال 57 صحبت از نیاز به تغییر نمیکرد و تمام اینها به نظر من از ده تا بیست دزصد مردم هم کمتر بود.امآ از سویی دیگر تفکیک مجاهدین از حزب الله سالها قبل از انقلاب به طور مشخص وجود داشت . همچنین تفکیک چپ از راست –تفکیک چپ سنتی از چپ رادیکال و حتی تفکیک چپ کارگری از سایر گرایشات چپ. به همین ترتیب تفکیک گرایش فدایی به گرایشات مختلف حتی پیش از انقلاب مرز بندی خودش را داشت و من نیز مانند امید از کم و کیف این تفاوت ها بی اطلاع بودم(فرض میکنیم که امید بی اطلاع بوده) – بله من هم وقتی امید ها "نبرد دانش آموز " را دستمان میدادند تا بفروشیم از این مرزبندی ها بی اطلاع بودم و ضرورت آنرا نمی فهمیدم ولی اینرا میدانستم به پیرمرد ریشویی که امیدها را هنگام حکومت نظامی پناه داد نمی بایست زیاد اعتماد کرد. تعمیق و تشریح این مرزبندی ها که بی جهت با هیستری احمقانه جریان انقلاب مخدوش شد برعهده کسانی بود که ، بیش از من دانش آموز فروشنده نشریه "نبرد دانش آموز" ، خود را سیاسی و آگاه می دانستند ولی بدشان نمی آمد از پوپولیسم هیستریک انقلابی در جهت بر هم زدن تعادل قوا استفاده کنند.امآ امروز روز مرزبندی ها به وضوح مشخص است و هیچ فریبکاری با "همه با هم" اش نمیتواند آنرا مخدوش کند ، هرچند که ناآگاهی بستر جامعه هنوز هم برای پوپولیست ها چشمک هایی قدرت طلبانه میزند اما چه سود که دستاورد تمام این خونها ریخته شده همین باشد که اگر "همه با هم" دیگری قرار باشد انجام گیرد به سفاهت اولی نیست و سهم "ما" در این میانه دیگر سنگ و گلوله و اعدام نخواهد بود.نوشته چه گوارا درتاريخ(مهرنهاد فعال حقوق مدنی بلوچستان را آزاد کنیدیک فعالمدنی را به جرمی واهی میخواهند اعدام کنند او وبلاگنویس و بسیار جوان است .به بیانیه پنلاگ توجه کنید!در این مورد ناند: کوقاصدکو ...*********************************************************************************تصمیم گرفته ام یک سروسامانی به این لینک ها کنار وبلاگ بدهم. پس باید یک قانونی برای قرار دادن و یا قرار ندادن لینک وضع کنم . اسمش را میگزاریم "قانون لینک"!1- هر کسی که به من لینک دهد من هم به او لینک میدهم حتی اگر طرفدار حکومت باشد! البته نمیدانم از خوش اقبالی است و یا بد اقبالی که هیچ طرفدار حکومتی به من لینک نمیدهد – حتی پادر میانی آلیدا و کامیلو گوارا هم بی نتیجه مانده است و نه تنها هیچ کدام از جناح های اصول گرا بلکه اصلاح طلب ها هم هیچ لینک نداده اند . از میان این ملی مذهبی های پدرمرده هم یکی دونفری لینک داده بودند که پس از نوشتن مقاله ام در مورد ابراهیم یزدی آنها هم لینک را پاک کردند – توده ای ها هم یک چند نفری لینک داده اند که ما هم همچنان لینکشان را حفظ میکنیم (:تبصره: البته میدانید که یک قوانین نا نوشته ای در وبلاگستان وجود دارد . مثلآ یک عده که میخواهند پز دموکرات منشی بدهند به این ابطحی مادر مرده و یا سایر اصلاح طلب های مادر مرده لینک میدهند بعدش هم شروع به فحش دادن به احمدی نژاد میکنند خلاصه ما نمیدانیم دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را – البته فحش دادن به احمدی نژاد جزو سنن پست مدرن است همانطور که میدانید در ایران اسلامی فقط یک مشکل وجود دارد و آنهم اسمش احمدی نژاد است و گرنه خدا نکرده ساختار حکومتی ایران چندان مشکلی ندارد اگر هم دارد با کمی اصلاح ترمیم میشود. خلاصه کلام اینکه اگر خواستید به احمدی نژاد فحش بدهید لینک ابطحی یادتان نرود(ظاهرآ این یک قانون است ولی مدون نشده است یعنی اپوزوسیون وقتی میخواهد برای اصلاح طلب ها دستمال یزدی دستش بگیرد یک فحش ی به احمدی نژاد میدهد. ظاهرآ نوعی اسم رمز است). ارتباط اش را من خوب حالی ام نمی شود ولی فکر کنم به این مربوط باشد که طرفداران اتحاد جمهوریخواهان(اسم جدید اکثریتی ها و توده ای های سابق) به اصلاح طلب ها لینک میدهند ولی اطلاح طلب ها آنها را پالون خرشان هم حساب نمیکنند خلاصه این داستان پالون خر به حساب نیاوردن در تمام وبلاگستان یک جورایی رواج دارد .2- به تمام دوستان وبلاگی که خوشبختانه بین شان اطلاح طلب و یا آش نذری پز وجود ندارد لینک داده میشود . البته این شادی شاعران یک جورایی اصلاح طلب است که جهنم به او هم لینک میدهیم .مدیار هم که آخرش حالی مان نشد چه جور آش نذری می پزد هم لینک میدهیم بابت دوستی و این حرفها. زیتون هم به جای آش نذری کتلت ویت کنگی می پزه . تازه کی جرات داره لینک زیتون رو برش داره اگه زیتون عوض اش لینک منو برداره همین چند تا خواننده وبلاگ رو هم از دست میدم . البته نمیدونم چرا هرکی از وبلاگ زیتون می آد نخونده در میره. اینم از بدشانسی ماست.3- لینک دوستان قدیمی که وبلاگشان فعال نیست را حذف کردم تا موجب عبرت سایرین گردد!!4- از میان جوانترها یعنی وبلاگهای جنبش دانشجویی به وبلاگ "بافنده" امین قضایی لینک میدهم ، چون از نوشته هایش بسیار خوشم می آید . با بقیه وبلاگهای جنبش دانشجویی چندان آشنا نیستم و با عرض معذرت یک جورایی به توده ای ها میخورند که خوشایندم نیست. اصولآ جنبش دانشجویی نوین ایران متاسفانه تحت تاثیر و نفوذ تفکر توده ای-اکثریتی است ولی در ظاهر خیلی هم چپ میزند .تمایلی هم برای تبادل لینک از طرف آنها وجود ندارد. البته به این سایت آزادی و برابری هم لینک میدهم چون هیچ رقم به چپ رفرمیست نمی خورند البته اگر اشتباه نکرده باشم!. چند تایی هم از قدیم دوست وبلاگی بوده ایم که هنوز هم هستیم و تبادل لینک کرده ایم.5- به سایت های احزاب و گروههای سیاسی و یا سایت های جنبش کارگری و یا جنبش زنان و سایت های خبری لینک نمیدهم چون آنوقت باید تعداد زیادی لینک اضافه کنم که برایم امکان پذیر نیست. البته به عنوان نمونه یک چند تایی لینک سیاسی اضافه میکنم.6- تمام دوستان وبلاگی که لینکشان فراموش شده لطفآ تذکر دهند و فکر نکنند که عمدآ لینک اضافه نشده است.7 هم هستند که خیلی با هم رفیق هستیم لینکشان هم از قدیم کنار وبلاگم هست و خیلی هم اظهار ارادت میکنند ولی لاکردارها هیچ رقم زیر بار اضافه کردن لینک من نمی روند. احتمالآ دستور تشکیلاتی دارند که لینک فلانی را اضافه نکنی هانوشته چه گوارا درتاريخ: آش نذری فمینیستی : تساهلی اکتیویستی و یا سیاستی کاسبکارانه؟در پی اقدام فعالین کمپین یک میلیون امضا جهت توزیع دفترچه های توضیح قوانین به همراه آش نذری واکنش های متفاوتی از سوی گرایشات مختلف انجام گرفت که من نمیخواهم در اینجا به آنها بپردازم . هدف ام از انتشار این مقاله بررسی پاسخی است که نوشین احمدی خراسانی به این واکنش ها که از نظر او به ناسزا و سکوت طبقه بندی میشود ، بود. البته ایشان در مورد تایید ها حرفی به میان نیاوردند که مسلمآ این عمل میتواند همیاری و همدلی عده ای را نیز بر انگیزد و مسلمآ هدف نهایی این استراتژی یعنی" استراتژی آش نذری" جذب نیروهای با گرایش بیشتر مذهبی به کمپینی است که توانسته امضا بخشی از نیروهای غیر مذهبی و همچنین مذهبی را در خود جمع کند. همانطور که ظاهرآ جمله معروف طبق قوانین شرع پس از جمع آوری امضا بخش غیر مذهبی به کمپین اضافه شده است (البته من اطلاع دقیقی از کم و کیف آن ندارم ولی با توجه به اینکه بخشی ازافرادکمپین امضا خود را به همین دلیل پس گرفته اند و دلیل آنرا اضافه شدن این قید که کمپین را خاص اقشاری با گرایشات مذهبی میکند ، عنوان کرده اند)ایشان در بخش اول مقاله خود میگویند که وقتی مخالفین رژیم از مراسم ختم که امری مذهبی است برای تبلیغ استفاده می کنند چرا نباید از آش نذری برای این منظور استفاده کرد؟ دلیل اینکه اولی در چهارچوب های روشنفکر ایرانی مجاز شمرده میشود و دومی ناسزا در پی دارد را فرهنگ مردسالار غالب بر جریان روشنفکری ایران می دانند. این حرف به نظر من بیراه نیست و گویای واقعیتی است . اما هدف من از نوشتن این مقاله تایید حرفهای ایشان نیست پس میروم سراغ بخشی که ایشان شروع به دروغ گفتن میکنند و آن بخشی است که شامل تحلیل سیاسی ایشان است.خانم نوشین احمدی خراسانی در بخشی از مقاله میگویند:در واقع به نظرم قصه ی این واکنش ها صرفا بومی و «ایرانی» هم نیست، زیرا بخش مهمی از آن، به وضعیت بین المللی باز می گردد. عرصه روابط بین الملل بار دیگر به سمت دو قطبی شدن هرچه فزاینده تر پیش می تازد در نتیجه، هر نماد و تصویری، به خصوص«تصویر زنان» ( که یکی از موارد اصلی مناقشه بین دو قطب بنیادگرایی در سطح روابط بین الملل است) باید جایگاه اش کاملا مشخص باشد تا اگر در بافت ارزش های این دو قطب ایدئولوژیک جای نمی گیرد، بی رودربایستی، حذف شود.دهه گذشته اما وضعیت بین المللی متفاوت بود، نیروهای میانه در قالب سازمان های بین المللی توانسته بودند تاحدودی کلیشه های رایج از زن مسلمان را تغییر دهند که نتیجه اش آن بود که تصویر «شیرین عبادی» زنی مسلمان و حق طلب که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد، تصویر و نمادی از زن مسلمان ایرانی بود که جای خود را باز کرد. آن زمان در سطح بین المللی سعی می شد که این تصویر در برابر تصویر «زن مسلمان چادری و منفعل» تقویت شود و البته در این رابطه، نیروهای میانه در روابط جهانی تاثیرگذار بودند.اما این روند در کمتر از یک دهه تغییر کرد و به ویژه با گسترش آتش جنگ در خاورمیانه، نیروهای بنیادگرای دو قطب متخاصم، قدرت حیرت آوری کسب کردند. آقای احمدی نژاد و آقای بوش به سمبل دو قطب متنازع جامعه جهانی تبدیل شدند. تصویر تیپیکال از زن مسلمان خاورمیانه ای که هر قطب ارائه می کرد نشانه و فورمتی از پیش تعیین شده داشت. بازنمایی تصویر زن «شرقی» و «اسلامی» که قطب «وطنی» آن را گسترش دادند «زن استشهادی تفنگ به دست» است، و تصویر ارائه شده از سوی آن طرف معادله از زن «ایرانی»، تصویر زنی است که در خیابان های تهران برای رعایت نکردن «حجاب» سراپا خونین و مالین است.این دو نماد برساخته از «زن»، در رویارویی با یکدیگر، به سمبل های پذیرفته شده از سوی اکثر قریب به اتفاق رسانه ها از «زنان ایران» تبدیل شدند در نتیجه، تصویر «شیرین عبادی» به نوعی از هر دو طرف به تصویر مغضوبی تقلیل یافت که باید حذف می شد. هرچند نیروهای میانه این دو قطب (به خصوص فعالان جنبش زنان در سراسر گیتی) همچنان سعی دارند تا تصویر واقعی و معتدل از زن ایرانی را تقویت کنند.ایشان میگویند تصویری که شیرین عبادی از خود ارائه نمود یعنی زنی مسلمان که بدون حجاب ظاهر شده و حتا جرات کرده بود با مردها دست بدهد ، دیگر از طرف قدرت های غالبه در جهان خواستار ندارد .( البته این تصویری است که شیرین عبادی به عنوان یک فعال سیاسی یا اجتماعی از خود ارائه نمود و شاید تصویر واقعی او نباشد ، یعنی ممکن است ایشان اساسآ چپگرا و یا توده ای باشند ولی تصویر ارائه شده زنی مسلمان است- البته من این حرفها را اینجا مینویسم که ایشان گمان نکنند همیشه با روشی پوپولیستی میتوان به نتیجه رسید و یا تصور نکنند که با تصمیم گیران جایزه صلح نوبل که عامی نیستند ولی برای عامی ها تصمیم میگیرند ، سروکار دارند)در این تقسیم بندی که ایشان ارائه میکنند آقای جورج بوش همدلی بیشتری با سکولارهای رادیکال دارند تا با سکولارهایی با رنگ و لعاب مذهبی. یعنی اگر قرار باشد آقای بوش بین دو تصویر مشخص از زن در جهان مثل بینظیر بوتو و شیرین عبادی در یک سمت و اوریانا فالاچی در سمت دیگر ، یکی را تجویز کند آقای بوش تصویر فالاچی را تجویز میکند. از نظر من این همان دروغ بزرگی است که خانم خراسانی احتمالآ بدلایل اکتیویستی می گویند(اشکالی ندارد هدف وسیله را توجیه میکند حتی اگر فمینیست باشی ولی فکر نکنید کسی نمی فهمد). اگر بخواهیم افغانستان و عراق و پاکستان و ترکیه را ملاک بگیریم که همه سند های زنده این دروغ گویی خانم خراسانی هستند. درعراق و افغانستان فعلی حکومتی با "رنگ و لعاب مذهبی" به غلظت کمتر و یابیشتر از خانم شیرین عبادی سر کار است و در ترکیه نیز آک پارتی بر سر کار است که رونوشت برابر اصل ترکی همان چیزی است که خانم عبادی از خودش ارائه میکند و در پاکستان نیز ظاهرآ خانم بینظیر بوتو با پادر میانی آقای بوش امکان حضور دوباره سیاسی یافت -جایزه صلح نوبل را هم ظاهرآ خانم شیرین عبادی گرفته است و جایزه نمیدانم قلم طلایی را هم داده اند جناب اکبر گنجی- صدای آمریکا هم تا آنجا که من دیده ام از گرایش "رنگ و لعاب مذهبی " حمایت تمام عیار میکند- اصولآ تمام بنگاههای خبر رسانی که یک زمانی من و خانم خراسانی آنرا بنگاههای خبررسانی امپریالیستی مینامیدیم در اختیار و درخدمت همین گرایش " رنگ و لعاب مذهبی" است.اما نکته ای که خانم خراسانی عمدآ نمیفهمند ولی فرض میگیریم که سهوآ نفهمیده اند اینست که جنبش زنان در خاورمیانه به سمت رادیکال شدن پیش میرود ، اینکه این رادیکال شدن را ایشان امری مردانه و غیر فمینیستی می دانند بحث دیگری است ولی واقعیت اینست که جنبش زنان از چهارچوب هایی که فمینیسم وطنی میخواهد آنرا محصور کند فراتر رفته است. گرایشی که به عنوان فمینیسم در اذهان مردم وجود دارد همان زنی است با صورت خونین که پلیس دستگیرش میکند و نه زنی ملاقه به دست در کنار آش نذری . اینکه تصویرموجود از فمینیسم با فرهنگ شرقی که خانم خراسانی خود را متولی آن میدانند سازگار نیست ، امری است جدا.نوشته چه گوارا درتاريخ: Jan 30، 2008به مناسبت دسنگیری های دانشجویان چپ و به امید آزادی تمامی آنهانابغه ای در بندخبر برایم هولناک بود "امین قضایی" دستگیر شد. او را درپی دستگیری دانشجویان چپ در 13 آذر ماه 1386 دستگیر کرده اند. من گاه گاهی نوشته هایش را توی اینترنت میخواندم. خواندن که چه عرض کنم سعی میکردم بخوانم. آنقدر پرمحتوا و سنگین مینوشت که برای فهمیدن هر جمله اش باید کلی وقت صرف کنی. کدام حکومتی ، کدام رژیمی ، کدام دولتی یک نابغه را دستگیر میکند و به زندان می اندازد؟!!. نابغه ای که بسیار فراتر از آنست که او را فعال سیاسی بدانی که نمی تواند باشد. نابغه ای که میتواند با همان جسارتی درونمایه فلسفی متفکران لیبرال را در مورد مذهب به چالش بکشد که درونمایه نظریات انگلس را. حتی سبزهای مدعی شناخت کامل تر انسان و جامعه را با نظریه "ارزش مصرف " به چالش می کشد.در اینجا میخواهم مقاله ای از او را خلاصه کنم :نظریه شماره 1 : مذهب صرفا نتیجه ی رویکرد خاص هستی شناختی برخی از انسانها است که از طرف عموم پذیرفته می شود. یعنی انسان با هستی رابطه معرفت شناختی ایجاد میکند و مذهب بو جود می آید. مقصود ار مذهب در اینجا مذاهب اولیه مربوط به انسان های نخستین است.به عبارتی مذهب را آموزه ، باورها و الگوهای رفتاری در زندگی دانست که برخی انسانهای کنجکاو و البته جاه طلب در اثر تجربیات فردی ابداع کرده و سپس به دلایلی کاملا تاریخی و اجتماعی مقبول جامعه افتاده است. این نمونه ای است از درک مذهب به عنوان یک تجربه ی فردی"شناخت به واسطه امری اجتماعی یعنی زبان بو جود میآید ( برای همین است که خدای محمد به قلم قسم میخورد) و با توجه به اینکه مذهب قبل از زبان شکل گرفته است نمیتواند از طریق رابطه معرفت شناسی بو جود آمده باشد هرچند که مذهب به مفهوم عام از رابطه معرفت شناسی عاری نیست. این نگرش انسان اولیه را یک موجود کنجکاو در برابر هستی قرار می دهد آنهم قبل از شکل گیری زبان !نظریه شماره 2 :مذهب به مثابه مراسمی برای شکل گیری و تحکیم روابط اجتماعی است. یعنی عاری از هر نوع رابطه معرفت شناختی و بدور از هرگونه بینش انسانی. صرفآ جهت تحکیم و حفظ روابط سنتی جامعه.به عبارتی"مذهب را عقایدی دانست که طبقات مسلط جامعه برای کنترل ذهن و تسلیم اکثریت فرودست ، به ایشان تلقین می کند"در صورتی که مذهب حرکتی برای شناخت هستی نیز هست و این نقد بر مذهب نمیتواند خاستگاه و نحوه شکل گیری آنرا توضیح دهد فقط از طریق نشان دادن نوع سو استفاده از مذهب سعی دارد آن را توضیح دهد.نطریه شماره 3: نظریه روان کاوی و یا شنیدن صداها در ذهن دوبخشی انسانها در دوران اولیه تمدن موجب بوجود آمدن مذهب است.این نظریه هیچگاه دلیل شیوع و رواج عقاید مذهبی و کیفیات مشابه ی آنها را توضیح نمی دهنداما این مقاله اینطور ادامه میدهد:"برای شروع بحث من واژه ی "ضیافت" را پیش می کشم و اینکه ضیافت همان قربانگاه است. سئوال دقیق این است که چرا تمامی ضیافت ها( از بدویان گرفته تا توده های مذهبی کنونی) با ریزش خون آغاز می شود؟ چرا ضیافت قربانگاه است؟ چرا ما وقتی صاحب مالی می شویم یا موفقیتی کسب می کنیم ، بخشی از آن را به دوستان شیرینی می دهیم یا خرج صدقه و زکات می کنیم؟ می توان یک جواب سرراست به آن داد . جوابی که درست است اما کافی نیست : در دوره کشاورزی ، انسان ها یادگرفتند که هنگام برداشت از زمین ، باید مقداری از آن را به خود زمین باز پس دهند تا کشت دوباره از نو انجام گیرد. بنابراین همیشه باید مقداری از آنچه طبیعت به تو بخشیده رابه خود ِ طبیعت بازپس دهی. شما با این کار زمین را مدیون خودتان می کنید او این دین را به شما دارد که آنرا با محصولات و دفع بلایا جبران نماید."و در ادامه :"تسخیر ابزار تولید و زمین که موجب پیدایش جامعه طبقاتی شد ، وقتی میسر شد که خدایان معابد ، کاهنه ها و نمایندگانی در روی زمین پیدا کردند. تسخیر ابزار تولید یک برتری اتفاقی و توفق یک اقلیت بر اکثریت نبود بلکه منشا آن مبادلات نمادین و قربانی شدن مازاد تولید است. بنابراین حیات مذهبی همسان با حیات جامعه طبقاتی است. قربانی کردن مازاد تولید ، امر اجتماعی را به صورت یک قربانگاه بوجود آورد. قربانگاه شکل نخستین جامعه طبقاتی است. ضیافتی که توده ها در آن قربانی می شوند. این حرف بدان معنا نیست که هیچگونه مبادله ارزشها میان انسانها صورت نمی گرفت بلکه منظور این است که مبادله ی نمادین و نه مبادله ی ارزشها ، بنیان شکل گیری امراجتماعی بوده است.اما قربانی کردن مازاد تولید ، آنطورکه معمولا می پندارند صرفا یک مبادله برای فرونشاندن ِ خشم خدایان و دورکردن ِ بلایای طبیعی نبوده است. قربانی کردن مازاد تولید ، نمادی از قربانی کردن ارزش مصرف انسان است . انسان با مازاد تولید به چیزهایی که تولید می کند ارزشی می دهد و با اعطای این ارزش ، میل خود را هم می شناسد . اما در اولین مرحله ، انسان با قربانی کردن ارزش مصرف است که آنرا می شناسد. یعنی با درک ارزش مصرف به مثابه ی غیاب آن . در اسطوره ی آفرینش خوردن میوه ممنوعه ، نمادی است از درک ارزش مصرف که منجر به سقوط انسان از بهشت اسطوره ای شد و همانطور که می دانیم سقوط آدم نمادی است از سقوط انسان به جامعه طبقاتی.پس دلیل شکل گیری جامعه طبقاتی ، قربانی شدن ارزش مصرف است."نوشته چه گوارا درتاريخ: Jan 16، 20همبست آدرس وبلاگ آینه ی -- آوای دانشگاه 10 بهمن روز همبستگی وبلاگنویسان با دانشجویان در بندطرح ازفرهنگ جلالی است. هنرمندی که خود را متعهد به ارزش های انسانی میداند و عجیب است در این وانفسای بی دردی هنر در جهان، هنرمندی از چارچوب های تعریف شده فانتزی و درد آنهم فقط از نوع شخصی فرا رود و حس و حالش را و در نتیجه هنرش را با جنبش های اجتماعی پیوند زند. باشد که هنر بازتاب مفاهیمی باشد که خاستگاهش است : "درد" این اشتراک بیشتر انسانی . و هنری که "درد" را دستمایه کارش قرار دهد نمیتواند در انحصار گالری ها بماند و منتشر میشود مانند نغمه ای دل انگیز از آن سوی مرزها...نوشته چه گوارا درتاريخ: 1/16/2008 07:49:00Jan 12، 2008شاید من هم کاندید نمایندگی مجلس شدم! داستان کوتاهراستش را بخواهید من بابک خسرو امیری را خیلی قبولش دارم . یادش به خیر با هم خیلی رفیق بودیم. رفاقتمان ادامه داشت تا اینکه حزب به من دستور داد که وارد انجمن اسلامی بشوم و ارتباط ام را با حزب قطع کنم. آدم از من بی دین و ایمان تر پیدا نکرده بودند . مجبور شدم ریشم را نزنم .چقدر برایم سخت بود انگار که تاپاله به صورتم چسبیده بود ولی کم کم عادت کردم.تسبیح دانه درشت پدر بزرگم را هم کش رفتم و یک دو ماهی طول کشید که شدم یک حزب الهی تمام عیار. هنوز قیافه بهت زده پدرم که تغییر رفتار من را مشاهده می کرد جلوی چشمم است . مادرم از سر به راه شدنم ناراضی نبود و سر نماز دعایم میکرد ولی پدرم بهت زده بود انگار که بزرگترین معادله ریاضی را جلویش گذاشته اند و نمیتواند حلش کند. انگار که توی کلاس ریاضی جلوی شاگردانش کم آورده. بعد از انقلاب زود هنگام بازنشسته اش کردند واین موضوع ناراحتش میکرد . گروه خونش به حزب الهی ها نمیخورد. سالها ریاضی درس داده بود و اهل منطق بود. خل مشنگی حزب الهی ها آزارش می داد. اما وارد شدنم به انجمن اسلامی چندان سخت نبود . رفقا قبلآ راه را باز کرده بودند. سختی اش این بود که مجبور بودم سر نماز جماعت کونم را هوا کنم و جوراب های بد بوی این بچه حزب الهی ها را بو کنم . انگار که اینها جورابشان را عوض نمیکنند. وضو را اکثرآ زیر سیبیلی در میکردم. کم کم توی جمع شان من را پذیرفتند. عقل درست و حسابی که نداشتند و من شدم عقل کل یک عده که خشونت شان ته مانده عقب ماندگی شان بود.شانس داشتم که هوادارهای مجاهدین و چپ ها از ارتباط ام با حزب خبر نداشتند وگرنه حالم را میگرفتند. نمیدانستم از چه کسی بیشتر بترسم؟ از برادران جدیدم یا از این چپ های تند رو و یا از رفقای سابق حزبی ام و یا از رفقای دیگرم که توی انجمن اسلامی بودن. توی سالهای 60 که درگیری ها شروع شد خودم را کم و بیش کنار کشیدم ولی میدیدم که رفقا چطور به حزب الهی ها خط میدهند . از حریم امنی که برایم فراهم شده بود راضی بودم.خودم را راضی میکردم که دستور حزبم را اجرا میکنم. "احسان طبری" خودش پدر نابغه های دنیاست ، میداند که چه میکند. چند سالی طول کشید که به نماز و دعای کمیل و روزه گرفتن عادت کردم . روزه که نمیگرفتم ادایش را در میآوردم . ولی عجیب به این کارها عادت کرده بودم . برایم شده بود مانند غذا خوردن. انگار که یک جورایی باورش کرده بودم . حزب که رفت زیر ضرب خشکم زد . شدم مانند پدرم که بهت زده به ریش ام نگاه میکرد.یعنی حساب و کتاب هایشان درست از آب در نیامد؟ اینها که میگفتند باید کنار قدرت بمانی تا بتوانی قبضه اش کنی. انگار زلزله آمده و من مانده ام زیر آوار. تمام دنیای کوچکم بهم ریخته بود.… سالهاست که حزب و سیاست را فراموش کرده ام .چند سال پیش بود که حج رفتم .الان شده ام حاج تقی.کلی برای خودم در این شهر کوچک برو بیا دارم. از حج که برگشتم برایم پارچه نویسی کردند و سر کوچه از درختها آویزانش کردند. باورم نمیشد که من همانی هستم که به دستور حزب رفتم توی انجمن اسلامی . الان دیگر نمیدانم که چه هستم؟ اصلاح طلبم ؟ ملی مذهبی هستم؟ مارکسیست هستم ؟ ولی هنوز هم بابک خسرو امیری را خیلی قبولش دارم . دیروز در اینترنت دیدم که رهنمود داده که در شهر های کوچک میتوان از سد نظارت استصوابی گذشت . شاید من هم کاندید نمایندگی مجلس شدم!زیرنویس:امیر خسروی به خبرنگار زمانه گفت که نظارت استصوابی حتی اگر بصورت خشنی هم اعمال شود، شامل شهرهای بزرگ مثل تهران و اصفهان و تبریز می شود. وی افزود: « انتخابات مجلس در یک سطح گسترده ای در ایران صورت می گیرد که خیلی فاکتورهای محلی در آنجا تعیین کننده است که اصلاً آقایان امکان اعمال نفوذ تا آن مناطق دورافتاده را ندارند. احتمال دارد دو سیاست متفاوت داشته باشیم. مثلا در تهران؛ اگر آنچنان نیروهای آزادی خواه و اصلاح طلب را حذف کردند که دیگر شرکت در انتخابات فایده ای ندارد، آنوقت باید در آنجا سیاست دیگری اتخاذ کرد. احتمال دارد در شهرستان ها شرایط متفاوت باشد و به نظر من آنوقت باید متفاوت برخورد کرد.»نوشته چه گوارا درتاريخ: Jan 4، 2008دکتر ابراهیم یزدی را میشناسید!؟اخیرآ مصاحبه ای توسط ابراهیم یزدی از اعضای اصلی نهضت آزادی در ایران و همچنین از اعضای سابق کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور دررژیم سابق که ازافراد نزدیک به خمینی در بطن انقلاب 57 ( یا قیام 57 و یا به تعبیربرخی خیمه شب بازی 57 ) بوده است، منتشر شده است. هدف من از درج این مطلب بررسی نکات اساسی این مصاحبه و گمانه زنی در مورد اهداف انتشار آن از طرف یزدی و سایرین پس از 30 سال است.یزدی در این مصاحبه موارد مشخصی را ذکر میکند :1-کنفرانس گدالوپ سرنوشت انقلاب 57 را معین کرد. پس از این کنفرانس که در نیمه نخست دی ماه 1357 تشکیل شده چهار کشور آمریکا ،انگلیس ، فرانسه و آلمان غربی( کارتر-کالاهان-ژیسکادستن- اشمیت) حمایت خود را از خمینی ابراز داشتند و از شاه قطع امید کردند.این موضوع آن چیزی است که در تاریخ تصریح شده است ولی مسلمآ ارتباطات نزدیکتری از قبل بین نزدیکان و خود خمینی با غرب وجود داشته است که بصورت پراکنده در خاطرات افراد سیا و ارتباطاتشان با بهشتی و سایرین آمدهاست - از طرف نویسنده وبلاگ چه گوارا2- دلیل تشکیل کنفرانس گدالوپ گزارشی است که توسط صادق قطب زاده ( با نام مستعارصادق چماق زاده - چون از سردمداران چماقداران حزب الهی اول انقلاب بود که این چماقداران بعدآ به نیروهای مترقی اصلاح طلب تغییر نام داده شدند !!) به دولت فرانسه داده شد. این گزارش که ابراهیم یزدی (احتمالآ بدلیل ترس) میگوید از محتویاتش بی اطلاع است موجب تشکیل این کنفرانس بود.3- نگرانی اصلی آمریکایی ها از وقوع انقلاب قطع صدور نفت توسط دولت پس از انقلاب بود که از طرف خمینی به آمریکایی ها تضمین داده شد که صدور نفت قطع نخواهد شد.4- دکترین آمریکا برای انقلاب ایران که توسط برژنسکی (معاون کارتر رئیس جمهور آمریکا) تدوین شده بود بر اساس ایجاد ائتلاف ارتش و روحانیت جهت جلوگیری از تصاحب قدرت توسط کمونیست ها بود . با این کار نه تنها کمونیست ها بلکه ملی گرا ها نیز از تصاحب قدرت سیاسی دور شدند و نکته قابل توجه اینست که آقای دکتر ابراهیم یزدی یعنی لیدر تشکیلات نهضت آزادی یعنی تنها تشکل ملی گرا کم و بیش رسمی در ایران با این نظر برژنسکی هم سو است .یزدی میگوید: "در دوران جنگ سرد، امریكایی‌ها هیچ‌‌گاه از یك جنبش یا حكومت ملی حمایت كامل نمی‌كردند یا اگر می‌كردند تا حدی كه در مبارزه علیه كمونیسم مفید باشند، به نظر امریكا، جنبش‌های ملی توانایی كنترل موثر اوضاع سیاسی را نداشتند و مملكت را به كمونیست‌ها واگذار می‌كردند. حرفشان به نظر بنده – از منظر تاریخی، یعنی در شرایط جنگ سرد- درست بود"( دکتر ابراهیم یزدی از دانشجویان دانشگاه تگزاس آمریکا است و طبق شایعات از نظر من معتبر ارتباط بسیار نزدیک با لابی های قدرت سیاسی در آمریکا داشته است. حتی گفته میشود که ارتباط خانوادگی با برخی سناتورها و سایر دولتمردان آمریکایی داشته است – دیگر وارد جزییات نمی شوم)5- خمینی از 4 کانال اصلی با آمریکای ها ارتباط داشت :الف: ارتباط از طریق صادق طباطبایی (معروف به صادق خوشکله از اقوام خمینی) با کنفرانس گدالوپ و سایر ارتباطات از طریق اوب:ارتباط از طریق یزدی –قطب زاده (و احتمالآ بنی صدر که حرفی از او در مصاحبه نیست) از طریق پاریسپ: یك كانال در ایران توسط شورای انقلاب، مهندس بازرگان، آیت‌الله موسوی اردبیلی و دكتر سحابی با سولیوان(سفیر وقت آمریکا در رژیم شاه بود)ت: ارتباط و مذاكرات مستقیم دكتر بهشتی با سولیوان6-به گفته دکتر یزدی اسناد ارتباط دکتر بهشتی( که در واقع چشم و چراغ نیروهای اصلاح طلب و پدر معنوی آنان است) با سولیوان ( که این امر در خاطرات برخی از عوامل سیا نیز آمده است و مشخص میکند که بهشتی با سیا همکاری داشته است) از طرف دانشجویان خط امام به خمینی تحویل داده شد و خمینی تصریح نمود که به هیچ وجه ی منتشر نشود. نکته قابل توجه انتشار سایر ارتباطات توسط دانشجویان خط امام و منتشر نشدن جزییات این ارتباط اصلی است که عباس عبدی نیز بر وجود آن صحه گذاشته است.اما نکته اصلی اینست که چرا پس از سی سال این عنصر سیاسی که از یک طرف با لابی های قدرت سیاسی آمریکا ارتباط دارد و از طرف دیگر داخل کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور نفوذ داشته است و از یک طرف خود را از نزدیکان خمینی می داند و از طرف دیگر رهبر نهضت آزادی است که تنها آلترناتیو نزدیک به حکومت ، اپوزوسیون است ، این موارد از عنوان کرده است؟جواب من اینست : این امر با اذن ولایت فقیه است. این کار زمینه های لازم را جهت ارتباط مستقیم و دیپلماتیک ایالات متحده و ایران فراهم میسازد ودکتر یزدی میتواند نقش مهمی در این بین بازی کند. در واقع معامله ای سیاسی بین نهضت آزادی و ولایت فقیه است . در ضمن این مصاحبه نوعی تابو زدایی از ارتباط ایران و آمریکا در اذهان عمومی است .نکته قابل توجه برای من اعتقاد دکتر یزدی بر دکترین استراتژیک برژنسکی است . یعنی اینکه ملی گرا ها نمیتوانند حکومت را اداره کنند و قدرت را به کمونیست ها میدهند البته با تاکید بر دوران جنگ سرد. این حرف از دهان کسی بیرون میآید که یکی از بزرگترین نیروهای ملی گرا را نه فقط در ایران بلکه در خاورمیانه رهبری میکند و نکته جالبتر اینکه این حرف ، صدها و هزاران دانشجو و شهروند ایرانی با تمایلات ملی مذهبی را خلع سلاح شده در این وانفسای سیاسی ایران رها میکند.سایر موارد این مصاحبه را چپ ها و کمونیست ها شنیده اند. اصولآ دلیل هژمونی نسبی چپ در پس از انقلاب این بود که چپ ها به این موارد آگاهی کامل داشتند و یکی از مهمترین دلایل عضو گیری نیروهای چپ ، آگاهی این نیروها از وجود همین ساخت و پاخت های کثیف سیاسی بود.نوشته چه گوارا درتاريخ: Sep 27، 2007رفقا آليدا گوارا و کاميلو گوارا آدرس را اشتباه آمده ايد*شما در ايران شرکت هاي بزرگ تجاري پيدا نمي کنيد که از اسم و عکس چه گوارا استفاده تجاري کنند. روي تي شرت دانشجو ها و جوان ها عکس چه گوارا را نمي بينيد . اينجا مبارزان ضد جهاني سازي و گلوباليزم را پيدا نمي کنيد . حتما ميپرسيد چرا؟ برايتان ميگويم :چون نام چه گوارا در ايران بازتاب مفاهيمي است که در طي 50 ساله اخير چه در حکومت محمد رضا شاه و چه در حکومت جمهوري اسلامي به شدت سرکوب شده است. همه ايرانيان در ميان دوستان و آشنايان خود کساني را مي شناسند که عاشق پدر شما بودند و توسط جمهوري اسلامي تير باران شده اند و يا زير شکنجه کشته شده اند. همه ما ايراني ها ميدانيم که اگر نام چه گوارا را در رژيم جمهوري اسلامي ببريم با خطر اخراج ،زندان مواجه مي شويم و در ليست سياه جمهوري اسلامي قرار ميگيريم . حتمآ ميگوييد سوءتفاهمي بوده که حضور شما در اينجا جهت رفع آن است. خير سوءتفاهمي در بين نيست و اين را دانشجويان مبارز ايراني که براي کسب آزادي و عدالت بر عليه حکومت جمهوري اسلامي مبارزه ميکنند به خوبي دريافته اند. عکس پدر شما آغازگر تمام حرکت هاي راديکالي است که در نهضت دانشجويي ايران براي کسب آزادي و عدالت در سال هاي اخير شروع شده است و بعيد است که با حضور شما در جبهه مقابل آن پايان پذيرد. حتمآ امده ايد کپي رايت اسم و عکس پدرتان را ازکمونيست هاي ايراني بگيريد. اصولآ کمونيست ها بابت اين چيزها به هيچکس کپي رايت نمي دهند.آمدن شما به ايران من را به اين باور دچار کرد که شما دليل رفتن ارنستو چه گوارا از کوبا و ادامه مبارزه اش را نمي دانيد. چه گوارا ميتوانست در کوبا با عزت و احترام بماند. او رفت چون نمي خواست خود را تا سطح يک مبارز جنگ سردي تحليل دهد و در حد يک تکنوکرات اقماري شوروي باقي بماند. خلاف آن چيزي که در ذهن داريد مبارزه چه گوارا براي کوبا و به نتيجه رسيدن آن مبارزه ، ارنستو را محبوب نساخت بلکه رفتن اش از آنجا او را تبديل به چه گوارا کرد. او مي دانست که مبارزه امري کاملآ منطقه اي است و استراتژي مبارزه اش را با توجه به ساخت هاي درون هر يک از جوامعي که براي آن مبارزه کرده است، تعيين ميکرد . شايد او را به اين دليل نکوهش ميکنيد .او ميتوانست در کوبا بماند و شما او را از دست نمي داديد. او ميتوانست بماند و امروز روز مانند تمام مبارزين به اصطلاح چپ جهان به جاي مبارزه با سرمايه داري ، به مسخره کردن جورج بوش بپردازد ولي او رفت و با سرمايه داري مبارزه کرد.به ايران آمديد وبه زيارت قبورشتافتيد. به زيارت قبوري رفتيد که نام آنها با سرکوب چپ و کمونيست ها پيوند خورده است. دکتر چمران کسي که به شما گفته اند مانند پدر شما است . زهي بي شرمي . بهتر است تاريخ را مطالعه کنيد. چمران از اولين کساني است که پس از انقلاب 57 کشتن کمونيست ها را شروع کرد. سرکوب نيروهاي چپ کردستان مرهون تلاشهاي اوست. حتمآ نميدانيد که او عضو جنبش امل اسلامي لبنان بوده است . من حرفي نميزنم . برويد و از فلسطيني ها بپرسيد که آقاي چمران چه نقشي در سرکوب و کشتار فلسطيني ها داشته است. حتمآ ميگوييد حزب الله لبنان از درون همين جنبش امل به وجود آمده واکنون در جبهه شما است.آليدا و کاميلو گرامي شما سياست ورزي ميکنيد ، عملي که ارنستو بي نهايت از آن منزجر بود .به زيارت قبرروح الله خميني رفتيد . کسي که به دستور کتبي اش در زندان هاي جمهوري اسلامي ايران در سالهاي 60 تا67 هزاران زنداني چپ و کمونيست را کشته اند.آليدا و کاميلو عزيز آمدن شما به ايران و آنهم به دعوت مرتجع ترين و سرکوبگر ترين جناح فکري آن موجب خدشه دار شدن مبارزات تمام کارگران مي شود. کارگراني که براي حق تشکيل اتحاديه هاي مستقل کارگري ومبارزه با فقر و فلاکت مبارزه ميکنند.مبارزه اي که ارنستو براي آن کشته شد.زيرنويس:" ملا نصرالدين پسري داشت که همه کارها را بر عکس انجام ميداد. ملا هم هر وقت مي خواست پسرش را دنبال کاري بفرستد ، عکس آن را سفارش مي کرد.يک روز ملا و پسرش به آسيابي رفتند و آردي را بار الاغ کردند و همين طور داشتند مي آمدند . بين راه به رودخانه اي رسيدند . ملا از آن بالا داد زد کاري کن که که بار توي رودخانه بيفتد. پسر نيز بار را توي رودخانه انداخت و گفت: از اين به بعد بچه خوبي شده ام و ديگر کارها را بر عکس انجام نمي دهم"نوشته چه گوارا درتاريخ: (May 13، 2007حمله نظامی آمریکا به ایران شوخی بزرگی است ولی متحد شوید!!حتما میگویید این دیگر چه حرفی است ؟ تمام ارتش آمریکا در حال آماده باش است و هر لحظه امکان درگیری بین حکومت ماجراجوی جمهوری اسلامی و حکومت جنگ طلب ایالات متحده آمریکا وجود دارد. ناسیونالسیت ها صحبت از حمله برنامه ریزی شده به تاریخ و فرهنگ ایرانی از طریق فیلم 300 دارند!! بخش های نزدیکتر به حکومت جمهوری اسلامی میگویند : بعد از دسیسه توهین به اعتقادات مردم از طریق کاریکاتور های محمد ،حالا نوبت به مسخره گرفتن فرهنگ این ملت است و تمام این جریانات از جمله ساخته شدن سد سیوند !! را به دسیسه ای پنهانی نسبت میدهند که بر علیه تاریخ و فرهنگ و امپراطوری ایران و اولین اعلامیه حقوق بشر و از این حرفها (: از طریق قدرت های بزرگ بر علیه مردم ایران طرح ریزی شده است – راستی خلیج فارس هم یادم رفت که باز هم جزیی از این توطئه است که ظاهرا با رشادت سلحشوران اینترنتی این توطئه شوم بر علیه ملت ایران افشا و نابود گردید (صلوات)این از ناسیونالسیت ها و حرفهای خنده دارشان – اما طرفداران دو آتشه حمله آمریکا به ایران و یا دقیقتر بگویم طرفداران پرو پا قرص ظهور امام زمان ولی از نوع مدرن اش – اینها هم وضع شان خیلی جالب است مثلآ فلان مقام آمریکایی در مصاحبه اش ابروی راستش را بالا می اندازد- اینها میگویند من این آمریکایی را میشناسم وقتی ابروی راستشان را بالا میاندازند یعنی اینکه از سمت بلوچستان حمله میشود- طرف دارد لاس خشکه با رژیم ایران میزند این اپوزوسیون خوش خیال میگوید : نه!ا این آمریکایی ها را من میشناسم وقتی میگویند استفاده صلح امیز از انرژی اتمی حق ایران است ولی جمهوری اسلامی باید فعلا غنی سازی را متوقف کند تا شک ها بر طرف شود، یعنی رییس جمهور آینده ایران اکبر گنجی است (چه ربطی داشت؟) خلاصه سرنوشت ملتی که روشنفکر مدرن و فیمینیست اش (خدا بیامرز فروغ) دنبال ظهور آقا باشد همین است . آن بخشی که همیشه دنبال شاهزاده و ورود اش با اسب سفید بوده که عذرش موجه است ولی نکته اینجاست که این چرندیات به روشنفکر هایی که حرفی برای گفتن دارند هم سرایت کرده. جای بسی تآسف است که روشنفکر های خارج نشین و داخل نشین گول این حکومت را بخورند و فکر کنند اگربا ساخت سد سیوند مخالفت کنند با حکومت جمهوری اسلامی مخالفت کرده اند. به نظر من این نوع حرکت ها مثل مخالفت با سد سیوند و یا فیلم 300 و یا خلیج فارس از طرف خود رژیم برای متشکل کردن اپوزوسیون در پشت خود تحت عناوین مختلف از جمله هویت ملی سازماندهی میشود. از نظر من این تشکل ها نشانه بارز تلرانس رژیم جمهوری اسلامی در سالهای اخیر است. تلرانسی که با بازی دو سویه با اپوزوسیون به نتایج اش میرسد و دقیقآ از طرف کسانی سازماندهی میشود که میخواهند نشان دهند که این حکومت فاقد تلرانس است. تلرانسی که در جریان حمله آمریکا به افغانستان وسپس عراق از طرف ایران به آمریکایی ها و انگلیسی ها اثبات شد و شروع چانه زنی ها بود. چانه زنی هایی که با فاش شدن، اتمی شدن ایران از طرف خاتمی رسمآ اعلام گردید ولی هیچ کس نشنید. (البته از نظر من و خیلی از مردم کوچه و بازار در ایران این امر کاملآ مشخص است)اما رفقای چپ ! چپ رفرمیست به دنبال ناسیونالیست ها راه افتاده و حرفهای آنان را تکرار میکند – من یادم نیست که چپ ایران کی ناسیونالیست شد ولی فکر کنم تاریخ آن بر میگردد به پس از فروپاشی شوروی و آن موقعی که کمونیست های روسی ، داس و چکش در دست شروع به انتقاد ار موضع ناسیونالیستی به حکومت فعلی روسیه کردند شاید هم بر گردد به دوران جنگ سرد و نظریه راه رشد غیر سرمایه داری و اینکه شوروی تشخیص داد که ناسیونالیست ها در همه جای دنیا به جز داخل بلوک شرق متحد شوروی هستند!! بهر حال این بخش در سرتاسر جهان تکلیف شان روشن است – دستور تشکیلاتی میرسد که دشمن اصلی جرج بوش است طرف زیر چکمه های فلان حکومت دیکتاتوری جانش به لبش آمده مجبور است شال و کلاه کند و بگوبد دشمن اصلی جرج بوش – طرف توی هندوستانی زندگی میکند که هر روزه صد ها نفر از گرسنگی می میرند ، یادش می افتد دشمن اصلی جرج بوش – یارو یک مبارزه سندیکایی را برای بهبود زندگی رفقای کارگرش توی برمه سازماندهی کرده یکهو یادش میافتد ، دشمن اصلی جرج بوش است . ای بابا این طور که معلوم است این جرج بوش خیلی آدم مهمی است و ظاهرآ مهم بودن اش را وامدار رفقای چپ رفرمیست است.اما رفقای چپ غیر رفرمیست ! اینان در سرتاسر جهان همیشه در آستانه سرنگونی حکومت شان هستند و در آستانه سرنگونی حکومت (که امری ازلی و ابدی است و کوتاه هم نمی آییم) این امپریالیسم آمریکا است که میخواهد با جنگ افروزی به قیام مردم خون بپاشد و یا این سرمایه داری جنگ طلب امریکا است که برای فرار از بحرانی که دامن کل سرمایه داری را گرفته است بدنبال جنگ افروزی است و یا این سرمایه داری آمریکاست که برای تصاحب بازار های مصرف و کنترل قیمت نفت جنگ را تنها راهکار خود تشخیص داده است . فرض کنیم چنین باشد – که چی؟ کل جنبش چپ باید دستور کارش را تعطیل کند که آمریکایی ها جنگ طلب هستند- یاد سخنرانی محمود صالحی افتادم – همان سخنرانی که موجب دستگیری اش شد – هوشمندانه بودجه نظامی آمریکا را با فقر و فلاکت زحمتکشان مقایسه کرد - هوشمندانه مدرنیسم آمریکا را با کشته شدن کارگران در اول ماه مه به چالش کشید ولی ایکاش رفیق محمود صالحی چند کلامی هم به فارسی میگفتی – بگذریم. پیامی را که حرف محمود صالحی داشت این بود که مبارزه کارگران برای خواست هایشان ارتباطی به درگیری و یا مذاکره و یا هر چیزی که بین جمهوری اسلامی و ایالات متحده در حال وقوع است ، ندارد. امیدوارم پیامش به منصور اسانلو رسیده باشد.دوستان حتمآ یادشان است که از اولین کسانی بودم که کمپین علیه حمله نظامی به ایران را حدود دو سال و نیم پیش امضا کردم اما حتمآ با این تیتر ، نظر خودم را در حال حاضر ، میخواهید . به نظر من پس از اینکه نئو کان ها در کنگره در اقلیت قرار گرفتند ، مسئله حمله نظامی به ایران منتفی شد .چون مسلمآ در دور بعدی دموکرات ها بر سر کار خواهند بود – تلاش فعلی نئو کان ها اینست که مذاکرات با ایران در دوره خودشان به نتایجی برسد که بتوانند در دور بعد روی آن مانور دهند . اعلام اینکه آمریکا قصد حمله نظامی به ایران را ندارد ، آغاز تلاش آنان برای این هدف بود . تمام تهدید ها و شل کن سفت کن های آمریکا و ایران را از نظر من در راستای این هدف است. حتی ممکن است حمله خیلی محدودی برای ترساندن سران جمهوری اسلامی از طرف آمریکا انجام شود ولی نه حکومت ایالات متحده آمریکا و نه جمهوری اسلامی ایران شرایط مناسبی برای جنگ ندارند. و میدانیم که هردو کاسب های خوبی هستند.آرمین گیله مرد عزیز کامنتی نوشت که خیلی کوتاه است ولی به نکته مهمی اشاره دارد، کامنت را کپی میکنم و به آن می پردازم.سلام مخالفم. اگر 2001 دمکراتها سرکار بودند بجای عراق به ایران حمله میکردند و اگر دمکراتها سرکار بیایند احتمال حمله به ایران بیشتر خواهد شد آرمین گیله مردرمین به مقطع سال 2001 میلادی اشاره دارد – راستش را بخواهید نمیتوانم در مورد مقطع 2001 میلادی اظهار نظری کنم –ممکن است آرمین درست بگوید ومن حرف آرمین را در مورد سال 2001 به صورت های دیگر هم شنیده ام . اینکه قرار بود به ایران حمله شود ولی بوش اثبات کرد که حمله به عراق از نظر استراتژیک به صلاح آمریکا است چون علاوه بر اهداف استراتژیک به همان هدف تاکتیکی یعنی کنترل قیمت نفت (کنترل به معنی فقط افزایش نیست به معنی کنترل است) می رسید.ولی استدلال من مربوط به اکنون یعنی سال 2007 میلادی است. در طی سالهای اخیر تمام تبلیغات دموکرات ها بر مبنای درون گرایی اقتصادی بوده است . مهمترین انتقاد دموکرات ها به بوش برون گرایی سیاسی است که چشم انداز اقتصادی اش را نه فقط در کوتاه مدت بلکه در بلند مدت می بیند و با این استراتژی مجبور به لشکر کشی به آنور آب ها است و این موجب نابودی طبقه ای میشود که در سالهای اخیر به سمت حزب دموکرات متمایل شده است – طبقه سرمایه داران نه چندان بزرگ در ایالات متحده آمریکا. طبقه ای که حیاتشان مربوط به رونق اقتصادی است و تجلی خواست هایشان افکار لیبرالیستی حزب دموکرات آمریکاست، افکاری که چشم انداز اقتصادی اش به درون ایالات متحده و همچنین آمریکای جنوبی و مرکزی و کانادا است و مخالفتشان با افکار نئولیبرالیستی است که در ظرف سالهای اخیر در حزب جمهوری خواه آمریکا حل شده و در اثر برخورد با افکار محافظه کارانه حزب جمهوری خواه (مثل بوش پدر) ، سنتزی حاصل شده به نام فراکسیون حزبی نئوکانسرواتیست ها که بوش (پسر) هم جزو آن است .پیامد این تحولات گرایش ملایمی به چپ در حزب دموکرات آمریکاست . بی دلیل نیست که دو نامزد اصلی دموکراتها یکی زن و یکی رنگین پوست هستند و این نشانه بارزی از حرکت حزب دموکرات به سمت افکار بنیادین لیبرالیستی-بورژوازی است. تمام این حرفها، به مفهوم حرکت حزب دموکرات از انحصارات به سمت بورژوازی کمتر انحصاری یا کمتر مرتبط با انحصار نیست بلکه به این مفهوم است که فقط بخشی از انحصارات نفتی که قبلآ نزدیکتر به حزب دموکرات بودند ، اکنون متمایل به حزب جمهوریخواه هستند ولی حزب دموکرات هنوز خواستگاه بخش مهمی از انحصارات دارویی و مواد مخدر و نفتی است و فراموش نکنیم که ایران بنا به آمار های جهانی محل عبور بیش از 90 درصد مواد مخدر با مبنای تریاک در جهان است و بنا به آمارهای دولت جمهوری اسلامی بیش از 70 درصد مواد مخدر با مبنای تریاک (مثل هرویین، مرفین و تریاک و.غیره) از ایران عبور میکند. ( الان منبع این آمار را ندارم ولی یادم است در سمینار مواد مخدر یک نفر آمار 90 درصد را اعلام کرد که یک مقام ایرانی گفت که 90 درصد بوده ولی با تلاش های ما !!! به 70 درصد کاهش پیدا کرده است) . میزان جایجایی پول در اثر ترانزیت مواد مخدر در ایران به گفته آقای فریبرز رییس دانا از محققین اقتصادی( با گرایش سیاسی چپ ملایم) ده درصد درآمد نفتی ایران است که بنظرم خیلی بیش از اینست . کافی است اختلاف قیمت مواد مخدر در مرزهای شرقی را با مرزهای غربی در نرخ عبور مواد سالیانه ضرب کنیم که به اعدادی برابر درآمد نفت می رسیم – تازه اگر مصرف داخلی و سود آنرا و همچنین ارزش اضافی تبدیل تریاک به سایر مواد افیونی را در داخل ایران صرف نظر کنیم.تمام این موارد و از جمله آمارهای اقتصادی ایالات متحده که نشان از طبقاتی شدن هر چه بیشتر ایالات متحده دارد ( یک درصد بالایی جامعه آمریکا در سالهای اخیر بیش از 90 درصد رشد اقتصادی اش را بلعیده است) و همچنین متشکل شدن گروه های صلح طلب در حول و حوش حزب دموکرات همه پیام آور نیاز به درون گرایی اقتصادی و سیاسی در جامعه آمریکا دارد که حزب دموکرات در مقطع فعلی (تآکید میکنم) پرچمدار آن است .اما پس چرا تعداد زیادی از ایرانی ها موافق آرمین هستند ؟ یعنی معتقدند که حزب دموکرات در قبال ایران سیاست های تند تری را اعمال میکند.جواب این پرسش بر میگردد به نحوه چانه زنی ها – حزب دموکرات آمریکا برای تحت فشار قرار دادن ایران در چانه زنی های سیاسی از تاکید بر نقض حقوق بشر استفاده میکند – این فقط مرتبط با جمهوری اسلامی هم نیست - در دوران محمد رضا شاه هم حزب دموکرات برای چانه زنی با شاه از مکانیزم تاکید بر نقض حقوق بشر در ایران خصوصآ زندانهای سیاسی ایران ، استفاده میکرد. برخورد های حزب دموکرات با جمهوری اسلامی مسلمآ برخورد های رادیکال تری خواهد بود ولی مسلمآ به دلایلی که در بالا ذکر کردم جنگ نیست.ترانه عزیز کامنتی نوشته که به آن میپردازم:کامنت ترانه:1- مطرح کردن جنگ ایران و امریکا یا بعکس، صرفنظر از واقعیت ها و احتمالات، حربه ای است تا از شرایط و موقعیت احتمال جنگ حاکمان بهترین سؤ استفاده را بکنند. ایران برای پیشبرد مقاصد خود لولوی جنگ امریکا را علم می کند و بخشی را که نگران جنگ می شوند به سکوت یا به طرفداری بکشاند. مردم جان بلب آمده هم که راه رهایی نمی بینند امریکا فرشته نجاتی است که می تواند بساط ظلم را در هم شکند .2- رویای تفاوت بین جمهوری خواهان و دمکرات ها شاید برای طرفداران دو حزب یادشده مبارزه باشد اما سیاست اصلی آنها، انچنان نیست که چپ کمونیست به ان بها دهد3- جنگ ایران و امریکا ربطی به مبارزات ما ندارد باید خیلی روشن گفت: نه به جنگ امریکا و نه به جمهوری اسلامی!ترانه عزیز من فکر میکنم از دست من به شدت عصبانی هستی که این موارد را نوشتی .من حرفهای تو را به زبان خودم ترجمه میکنم:"مطرح کردن جنگ ایران و امریکا یا بعکس، صرفنظر از واقعیت ها و احتمالات، حربه ای است تا از شرایط و موقعیت احتمال جنگ ، حاکمان بهترین سؤ استفاده را بکنند"یعنی اینکه اصولآ مطرح کردن این بحث ایجاد فضایی است که مورد بهره برداری حاکمان قرار میگیرد پس شروع این بحث بی مورد و ادامه دادنش آب به آسیاب جمهوری اسلامی ریختن است.من در این مورد میتوانم موارد بسیاری را بنویسم ، میتوانم متن های خیلی مفصلی در رد آن بنویسم ولی فقط به گفتن یک نکته بسنده میکنم که وجود یک بحث در بستر جامعه ضرورتش را مشخص میکند. همین که با مطرح کردن این بحث وحشت از جنگ ایجاد میشود نشانگر اینست که در ذهنیت ایرانیان هنوز چارچوب بحث مشخص نشده است. برای از بین بردن ترس از تاریکی باید چراغ را روشن کرد. کاربرد فضای مجازی حداقل در ذهنیت من و عینیت قابل مشاهده همین زدن کلید و روشن کردن چراغ است و لاغیر مابقی توهمی است که گریبان دوستان عزیز را گرفته است . مبارزه امری واقعی است و نه مجازی و این را به نظر من باید هر روز در فضای اینترنت اعلام کرد."ایران برای پیشبرد مقاصد خود لولوی جنگ امریکا را علم می کند و بخشی را که نگران جنگ می شوند به سکوت یا به طرفداری بکشاند مردم جان بلب آمده هم که راه رهایی نمی بینند امریکا فرشته نجاتی است که می تواند بساط ظلم را در هم شکند" .خوب در این شکی نیست ولی نکته همین جاست که این اتفاق می افتد یعنی بخشی نگران جنگ میشوند و این بخش ضرورتآ طبقه مرفه جامعه ایران نیست این بخش می تواند کارگران را هم شامل شود ، ممکن است کشاورزان را شامل نشود چون از شهرها دورند . شاید هم شامل شود نمی دانم ولی میدانم که نمیشود گفت که طبقه کارگر از جنگ نمی ترسد چون سرمایه ای ندارد که در خطر باشد ولی مثلآ خرده بورژوازی می ترسد چون سازمان زندگی اش بهم می ریزد. بله در این شکی نیست که بخشی از کارگران ایران حداقل در کلام حرف تو را تکرار میکنند اینکه جان به لبمان رسیده و اینکه آمریکا بیاید و نجات دهد ولی این درونمایه حرف یک کارگز متخصص و متشکل نیست ولی اگر بخواهم ریشه ای تر این بحث را بررسی کنیم میرسیم به تقسم بندی که تو در ذهنت داری و من میخواهم کمی در مورد این تقسیم بندی بگویم:1- یک حکومت ایرانی وجود دارد که آمریکا را لولو میکند و میزند توی سر مردم2- یک عده ایرانی هستند و از جنگ میترسند و گول حکومت ایران را میخورند و از لولو می ترسند3- یک عده ایرانی زده اند به سیم آخر و میگویند هرچه بادا باد و منتظر امام زمان (ایالات متحده) هستنداین تقسیم بندی که بین ایرانیان خارج از کشور متداول است کاملآ غلط است و موجت تمامی تحلیل های غلطی است که از راست سلطنت طلب گرفته تا چپ کارگری را شامل میشود. اصولآ حکومت ایران اینطور وانمود نمی کند که قرار است جنگی در بگیرد بلکه به شدت و با هزاران ترفند اینطور وانمود میکند که جایی برای نگرانی وجود ندارد و ما در حال مذاکره هستیم و این آمریکایی ها هستند که باید با ما مذاکره کنند و ما نگران چیزی نیستیم چون آمریکا اصولآ دنبال گفتگو با ما به عنوان یک قدرت منطقه ای است ولی ما به آمریکا کم محلی می کنیم. حداکثر جنگی را که رژیم ایران در ذهنیت تبلیغاتی اش با آمریکا متصور است ، جنگی تبلیغاتی ، فرهنگی و احتمالآ حمایت از اپوزوسیون ایرانی است و این از نظر من مبتنی بر واقع بینی حکومت ایران است .آن عده ای از ایرانیان که از جنگ ترسیده اند و به قول تو سکوت و یا طرفداری از حکومت میکنند گول رژیم را نخورده اند بلکه گول دستگاههای تبلیغاتی غرب را خورده اند – گول صدای آمریکا ، بی بی سی ، فاکس نیوز و سایر دستگاههای ارتباط جمعی را خورده اند و نه گول رژیم . نکته همین جاست . تو فرض را بر این گرفته ای که رژیم در تبلیغاتش بر طبل جنگ میکوبد که این چنین نیست . مسلما جنگ میتواند در بحران به کمک رژیم بیاید ولی در حال حاضر حکومت ایران به دنبال جنگ نیست و از آن فرار میکند. حتمآ میگویی پس چرا غنی سازی را متوقف نمیکند ؟ چون حکومت ایران به خوبی میداند که اتمی شدن ایران شروع مذاکره است و وقتی مذاکره و چانه زنی در بین است در نتیجه جنگ نیست. جنگ وقتی شروع میشود که مذاکره و چانه زنی در بین نباشد . کافی است فرهنگ لغات سیاسی را باز کنی و مفهوم جنگ را نگاه کنی و یا تاریخ جنگ سرد را مطالعه کنی . آمریکا و شوروی و چین 50 سال تمام اهالی کره زمین را با همین ترفند جنگ سرد معطل خودشان کردند. جنگ سرد با جنگ زمین تا آسمان فرق میکند. درونمایه مفهوم جنگ سرد در دیپلماسی همان مذاکره است.حالا چرا بنگاههای تبلیغاتی غرب اینطور وانمود میکنند که قرار است جنگ شود؟ چون وظیفه اطلاع رسانی را به درستی انجام نمی دهند. چون اهداف سیاسی دارند و نه هدف اطلاع رسانی .عزیز من این دستگاههای تبلیغاتی غرب است که موجب می شوند اپوروسیون از جنگ بترسد و پشت سر رژیم قرار بگیرد. فکر کنم تا همین جا کافی است چون تفاوت نظرم را گفتم ."رویای تفاوت بین جمهوری خواهان و دمکرات ها شاید برای طرفداران دو حزب یادشده مبارزه باشد اما سیاست اصلی آنها، انچنان نیست که چپ کمونیست به ان بها دهد "خیر اینطور نیست . مسلمآ بین جمهوری خواهان و دموکرات ها تفاوت وجود دارد ولی وجود این تفاوت به این مفهوم نیست که دموکرات ها ضرورتآ در کارکرد های برون مرزی شان مترقی تر هستند. ولی وجود این تفاوت از نظر من کاملآ بدیهی است و تآ ثیر آن بر مناسبات جهانی بطورآشکاری مشخص است. اتفاقآ آگاهی بخشی از این تفاوت بعهده کمونیست ها است چون توان بررسی ساخت های مختلف سرمایه و کارکرد های آنرا، بهتر از هر تفکر سیاسی دارند. یاد خاطره ای افتادم که همین جا ذکر میکنم . علاقه مندی من به سیاست از داستان واترگیت شروع شد و اتفاقآ در همان موقع دوست توده ای داشتم که مدام این کلمات کلیشه ای چپ را تکرار میکرد "هیچ تفاوتی بین دموکرات ها و جمهوری خواه ها وجود ندارد و تآثیری در جهان ندارد!!!" و مهم ترین دلیل اینکه بعد ها توده ای نشدم این بود که می دانستم تفاوت وجود دارد و کارکرد و تآثیر هر بخشی از سرمایه در جهان متفاوت است."جنگ ایران و امریکا ربطی به مبارزات ما ندارد باید خیلی روشن گفت: نه به جنگ امریکا و نه به جمهوری اسلامی!"با این حرف موافقم – کاملآ .نوشته چه گوارا درتاريخ: باز آمدت نیست چو رفتی ، رفتیحتمآ دوستان عزیز این خراب شده (وبلاگستان) میگویند که این دیگر از کجا پیدایش شد؟ میدانم که خیلی ها میگویند که همان بهتر که رفتی و از شرت خلاص بودیم . اما چرا بعد از دو سال دوباره با نظری در مورد نهضت دانشجویی وبلاگم را به روز کردم؟اول بگویم که مهمترین دلیل آمدنم این بود که سیگنالی بفرستم و ببنینم پاسخ اش چیست که خوب نبود – وبلاگستان آیینه تمام نمای از زندگی طبقه متوسط و همچنین روشنفکر جامعه ایرانی است. چه در ایران و چه در خارج . کسانی که کتاب میخوانند و همچنین روزنامه و از اینترنت استفاده میکنند و معتقدند که میبایست عقایدشان را به ساده ترین و کم خطر ترین روش ، نشر دهند . بدون هیچ شکی دلیل رونق وبلاگ نویسی در ایران حکومت غیر دموکراتیکی است که بر سر کار است. فشار خفقان توی وبلاگها سر ریز میکند و موجب رونق وبلاگنویسی فارسی میشود چون حاکمیت اجازه فعالیت به احزاب و گرایشات مختلف را نمیدهد ، این بخش از طبقه متوسط نمی تواند آمال و اعتقاداتش را در صحنه واقعی ببیند ، نمیتواند مقاله مورد نظرش را در روزنامه مورد نظرش بخواند و یا بنویسد پس خودش دست به کار میشود و میشود وبلاگنویس. اینکه یکی بگوید : "جناب ، آقازاده بنده خیلی هم دستش به دهنش میرسد ولی وبلاگنویس است" و یا دیگری بگوید "خلاف به عرضتون رسوندن – من راننده تاکسی هستم ولی دستی توی قلم اونم وبلاگنویسی دارم" از موارد نادری است که در منحنی نرمال وبلاگنویسی در ایران (که ضرورتآ هم فارسی نیست و کردی و ترکی و یا گویش های مختلف هم دارد) جزو 5 درصد است.چند وقت پیش وبلاگی را میخواندم که از نظر عقاید با من بسیار متفاوت است – اسمش را نمیآورم چون میدانم خوشش نمی آید . یک نفر از حزب الهی های سابق که الان فعال ضد رژیم است به وبلاگنویس مورد نظر گیر داده بود و چندین ایمیل برایش ارسال کرده بود .طرف هم که دلش نمیخواست ارتباطی با این شله زرد خور داشته باشد یک پست نوشته بود که "چند بار بگویم دست از سر من بردار و ایمیل نفرست". از خودش به عنوان "اهل بی خیالی" نام برده بود که به نظر من اهل بی خیالی هم نیست ولی اصطلاح جالبی است که مناسب و وصف کاملی از وبلاگنویسان است – اهل بی خیالی- نمونه اش خود من که دو سال تمام وبلاگنویسی را ول کردم . یادم است بارها برای مسایل مختلف از این طومار های اینترنتی جمع میکردند – طرف میترسید که امضا کند و وبلاگش فیلتر شود و یا نمیدانم ردش را بگیرند و ... میگفت این بابا که برای جلوگیری از اعدامش امضا جمع میکنید مجاهد است و من امضا نمیکنم – در صورتی که من میدانم که از ترسش این را میگوید از وبلاگش معلوم است که اینقدر ها احمق نیست . بارها این موضوع ترسیدن - بی خیالی و خود را به حماقت زدن را در وبلاگستان شاهد بوده ام.چنین فضایی آبشخور مناسبی برای طیف های مختلف سیاسی است که خواستگاه طبقاتی خود را بخش روشنفکر طبقه متوسط میدانند. نام بردن از این طیف های سیاسی را در این مطلبی که مینویسم درست نمیدانم ولی دوستان خود با توجه به نوع عقایدشان میتوانند حدس بزنند.امآ وجه دیگر وبلاگ نویسی امری شخصی و درونی است. وبلاگنویسان در وبلاگشان معمولآ آن چیزی هستند که میخواهند باشند و نه آن چیزی که واقعآ هستند حتی اگر با نام خودشان بنویسند. به ندرت واقعیت وبلاگی یک نفر کاملآ با واقعیت وجودی اش تطبیق میکند . این موضوع را میتوانید در وبلاگ اشخاصی که به نام خودشان مینویسند ، ببنید. دوست وبلاگ نویسی دارم که بسیار تحصیل کرده است – حداقل 25 سال درس خوانده و فوق دکترا دارد. وبلاگی دارد و به نام خودش در آن مینویسد . من هم گاه گاهی کامنتی به یک نام الکی در آن مینویسم . طرف هم نمیداند که کامنت نویس، همان دوست صمیمی اش هست. چند وقت پیش کامنتی نوشتم و انتقادی کردم.نمیتوانم بگویم انتقاد ملایمی بود ولی به هیچ وجه بی ادبانه نبود – دوستانی که من را میشناسند میدانند که هرگز در وب توهین به اشخاص، نمیکنم. چشمتان روز بد نبیند چنان پرخاشگرانه جوابم را داد که خنده ام گرفت. این واقعیت وبلاگی دوست من است که بسیار بد تر از واقعیت وجودی اش است. این موضوع را مقایسه کنید با متن قبلی من که اسد را رنگ به رنگ نام بردم ولی اسد به یک تذکر بسنده کرد . من اسد را هرگز ندیده ام ولی در فضای مجازی و واقعیت مجازی اسد بسیار بهتر از واقعیت مجازی دوست صمیمی من است و این دیگر آن وجهی از اینترنت است که از نظر من بسیار جالب توجه است.نمونه ها از این دست بسیار زیاد است ولی معمولآ بر عکس . وبلاگ های روزنامه نگاران نمونه های جالبی است. یارو صبح ها اصلاح طلب و مشارکتی است ، عصر ها توی وبلاگ تبدیل به یک روشنفکر اولترا مدرن میشود. این موضوع در مورد من صادق نیست چون ممکن است که صبحها مثلآ کیسه کش حمام عمومی باشم ولی من کیسه کش حمام عمومی بودن را که واقعیت وجودی من است ، نشر نمیدهم . آن چیزی را که میخواهم باشم و یا میخواهم دیگران باشند نشر میدهم که از قضا " چه گوارا" است . شاید به نظر بعضی ها تناقضی که من دچارش هستم بسیار ناخوشایند باشد ولی اگر عمیق تر فکر کنید تناقضی که دوست فوق دکترای من دچارش است بسیار ناگوار تر است، او تفکیکی بین آن چیزی که هست و آن چیزی که میخواهد باشد قایل نشده است پس مجبور به خود سانسوری های ما فوق تصور است. او مجبور است کم و بیش خط قرمز های جمهوری اسلامی را رعایت کند و حتی با فحاشی خودش را از شر کامنت نویس بی نام و نشانی که برایش خطری ایجاد کرده است و یا حتی فقط انتقادی کرده است خلاص کند، او به نام خودش مینویسد و این به نام خود نوشتن را میدانیم که چه گروههایی موجش را توی وبلاگستان راه انداختند. بگذریم.هنوز نمیدانم که نوشتن در وبلاگ را ادامه میدهم و یا نه ولی میدانم که فضای وبلاگستان فضای غیر قابل تحملی برای من بوده و هست.اینهم نانای عزیز که نظرش همیشه خواندنی است چه موافق باشی و چه نباشی

Hiç yorum yok: